[our secret part 2]
دوباره لباشو به لبای دخترک چسبوند. حین بوسه گاز های ریزی از لباش میگرفت که مطمئنا باعث کبودی میشدن. کم کم روی جسم ظریفش خم شد و خیمه زد. اونا زیاد همدیگه رو میبوسیدن اما اینبار فرق داشت. اون ولعی که توی بوسشون بود و حتی ناله های ریزی که حین بوسه خفه میشدن؛ انگار تشنگی هر دو نسبت به هم دیگه بیشتر شده بود یا شایدم چیزی بیشتر از یه بوسه میخواستن!
اما در همون لحظه اتفاقی افتاد که فکرشو نمیکردن. پایین تنه هاشون ناخودآگاه بهم خورد که باعث ناله هر دو شد؛ اونا هیچوقت تا این حد پیش نمیرفتن...
با این اتفاق هر دو شوکه و کمی از خجالت سرخ شدن، لینو از روی جسم دختر بلند شد و نشست؛دستی به موهاش کشید و نگاهشو به روی زمین منتقل کرد.
÷ م..من...متاسفم. نمیدونستم اینجوری میشه م...من...*آهی کشید* میرم یکم آب بخورم.
از روی مبل بلند شد و خواست که به سمت آشپزخونه بره اما توسط دست دخترک که دستشو گرفت متوقف شد. با لبخند ملایمی به چشمای نگران پسر نگاه کرد.
× اشکالی نداره لینو، من... مشکلی باهاش ندارم.
÷*متعجب به دخترک نگاه کرد* منظورت چیه؟
× یعنی من... ما میتونیم انجامش بدیم
÷ تو داری میگی که...
×*حرفشو قطع کرد*دارم میگم میخوام اینبار بیشتر از یه بوسه باشه
کاملا از لحنش مشخص بود که بابت اینکار مطمئنه و البته چشماش که تشنگیشو به ادامه این بوسه نشون میدادن؛ با این حال پسر شوکه از حرف دخترک بود و چشماش تعجبشو نشون میداد. با دیدن چشمای لینو دستشو ول کرد و نگاهشو به پایین دوخت.
× البته اگه تو هم دوست داشته باشی انجامش بدی*با صدای آهسته*
با شنیدن این حرف لبخندی زد. روی زانوهاش هاش،پایین مبل و روبروی دختر نشست؛ سرشو به سمت خودش برگردوند و موهاشو به کنار گوشش هدایت کرد.
÷ من فقط یکم از این حرفت شوکه شدم عشقم. فکر نمیکردم هیچوقت دوست داشته باشی با من تا این حد پیش بری ولی الان که تو میخوای...*مکثی کرد* من با کمال میل انجامش میدم
دختر خواست حرفی بزنه اما بوسه ای که دوباره شروع شد بهش اجازه نداد. اینبار با ملایمت بیشتری میبوسیدش؛ در حین بوسه جسم کوچیک دخترک رو در بغلش گرفت تا به سمت اتاق حرکت کنه. لباشو کمی از لبای دخترک فاصله داد، چشمای نیمه خمارش رو به چشمای گرد دخترک داد و لب زد.
÷ بهت قول میدم رویایی ترین شب ممکن رو برات بسازم فرشته کوچولو.
لبخندی روی لبای دختر نشست، حلقه دستاشو دور گردن پسر محکم تر کرد و سرشو بیشتز به سینش چسبوند...
#استری_کیدز #بی_تی_اس #هان #هیونجین #فلیکس #لینو #مینهو #چانگبین #بنگچان #جونگین #سونگمین
اما در همون لحظه اتفاقی افتاد که فکرشو نمیکردن. پایین تنه هاشون ناخودآگاه بهم خورد که باعث ناله هر دو شد؛ اونا هیچوقت تا این حد پیش نمیرفتن...
با این اتفاق هر دو شوکه و کمی از خجالت سرخ شدن، لینو از روی جسم دختر بلند شد و نشست؛دستی به موهاش کشید و نگاهشو به روی زمین منتقل کرد.
÷ م..من...متاسفم. نمیدونستم اینجوری میشه م...من...*آهی کشید* میرم یکم آب بخورم.
از روی مبل بلند شد و خواست که به سمت آشپزخونه بره اما توسط دست دخترک که دستشو گرفت متوقف شد. با لبخند ملایمی به چشمای نگران پسر نگاه کرد.
× اشکالی نداره لینو، من... مشکلی باهاش ندارم.
÷*متعجب به دخترک نگاه کرد* منظورت چیه؟
× یعنی من... ما میتونیم انجامش بدیم
÷ تو داری میگی که...
×*حرفشو قطع کرد*دارم میگم میخوام اینبار بیشتر از یه بوسه باشه
کاملا از لحنش مشخص بود که بابت اینکار مطمئنه و البته چشماش که تشنگیشو به ادامه این بوسه نشون میدادن؛ با این حال پسر شوکه از حرف دخترک بود و چشماش تعجبشو نشون میداد. با دیدن چشمای لینو دستشو ول کرد و نگاهشو به پایین دوخت.
× البته اگه تو هم دوست داشته باشی انجامش بدی*با صدای آهسته*
با شنیدن این حرف لبخندی زد. روی زانوهاش هاش،پایین مبل و روبروی دختر نشست؛ سرشو به سمت خودش برگردوند و موهاشو به کنار گوشش هدایت کرد.
÷ من فقط یکم از این حرفت شوکه شدم عشقم. فکر نمیکردم هیچوقت دوست داشته باشی با من تا این حد پیش بری ولی الان که تو میخوای...*مکثی کرد* من با کمال میل انجامش میدم
دختر خواست حرفی بزنه اما بوسه ای که دوباره شروع شد بهش اجازه نداد. اینبار با ملایمت بیشتری میبوسیدش؛ در حین بوسه جسم کوچیک دخترک رو در بغلش گرفت تا به سمت اتاق حرکت کنه. لباشو کمی از لبای دخترک فاصله داد، چشمای نیمه خمارش رو به چشمای گرد دخترک داد و لب زد.
÷ بهت قول میدم رویایی ترین شب ممکن رو برات بسازم فرشته کوچولو.
لبخندی روی لبای دختر نشست، حلقه دستاشو دور گردن پسر محکم تر کرد و سرشو بیشتز به سینش چسبوند...
#استری_کیدز #بی_تی_اس #هان #هیونجین #فلیکس #لینو #مینهو #چانگبین #بنگچان #جونگین #سونگمین
۱۹.۲k
۰۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.